به نام خدا

سلام

حسن امروز یک سئوال ازم پرسید که من نتونستم جوابش بدم . پدرش براش توضیح داد ... پرسید : چی شد که من نابینا شدم ؟
وقتی درماندگی من رو در جواب دادن داد گفت :
دو گزینه داره !
1- خدا خواسته !
2- مریض شدم !

بعد گفت یه خاطره بگم .
یه روز امیر نساجیان (همکلاسش) به من و حسین حیدری گفت که کاش شما هم بینا میشدین .
من بهش جواب دادم : ما خودمون فکر داریم عقل داریم احساس داریم . ما خودمون باید بخواییم که بینا بشیم این یه مسئله ست که مخصوص ماست . ( به خودمون مربوطه )

پدرش براش این طور توضیح داد :
خدا با بعضی از بنده هاش بیشتر دوسته . برای همین خواسته یه توانایی استثنایی بده . مثلا به یه نفر گفته من بهت شنوایی نمیدم به جاش یه حس دیگه بهت میدم یه هوش و حواس خیلی زیاد که بتونی لرزشی که از درست شدن صدا درمیاد رو احساس کنی و این حس رو به هیشکی دیگه نمیدم تو هم میتونی با همین حس عجیبی که بهت میدم بهتر از بقیه زندگی کنی .
خدا به شما بینایی نداده ولی یه حس لامسه بهت داده و یه هوش برتر و یه حافظه فوق العاده و کلی چیزای دیگه بعد بهت گفته حالا این همه چیز رو بهت دادم بهتره یا فقط اینکه بینایی داشته باشی ؟
بعد یه مثال ساده تر در همین مورد براش زد .
خدا به بعضی از بنده هاش بینایی میده ولی خیلی چیزای دیگه نمیده که همین بینا ها آرزو میکنن کاش یه حواسشونو نداشته باشن ولی این طوری نبودن .
خدا بعضی از ماها رو که بیشتر بهشون توجه داره امتحان میکنه . مثلا به شما گفته اگر حسن اقا شما بینایی نداشته باشی میتونی چیزی بخونی بنویسی ؟

بعد حسن پرسید وقتی امتحان ادما تموم بشه خدا بهشون اون چیزا رو برمیگردونه ؟
امیر ادامه داد :
ادم دو تا زندگی داره خدا این دنیا ازش امتحان میگیره اگر قبول بشه اون دنیا بهش جایزه شو میده . این دنیا مثلا 100 ساله اون دنیا 1000 ساله ....

حسن گفت :
پس چرا بعضیا مسخره م میکنن ؟ هی میگن کوری ؟
چرا شما بیناها همش زشتی یای دنیا رو میبینین ؟
امیر ادامه داد :
اون افراد از اون بیناهایی هستند که خدا بهشون بینایی داده ولی فهم و شعور رو نداده ! اون ادما به پیروزی نمیرسن تو زندگیشون هم موفق نیستن اون دنیا هم ویل لکلن همزه لمزه هست واای به حال شما که طعنه زدید !!
مثلا اگه یکی رو ویلچر نشسته باشه و ادم فهمیده و باشعور و عاقلی باشه بهتره یا یکی که خوب هم راه بره ولی انسان نافرمانی باشه .
خدا ما رو افریده که انسان خوبی باشیم . حیوانات هم چشم دارن ولی چه فایده عقل و شعور نداده که زندگیشون رو بهتر کنند ؟
ما باید از خدا بپرسیم که چرا ما رو استثنایی نیافریده ؟ چرا این همه نعمت رو به ما نداده ؟
تازه خدا ه همه ادمای استثنایی گفته چون من شما رو بیشتر دوست دارم زودتر هم خطاهاتون رو میبخشم .
چون بیشتر بهتون توجه داره .
مثلا همین دنیا رو ببین همه دوست دارن هر جا میری تحویلت میگیرن باهات حرف میزنن و حرفاتو میشنون ولی با بچه های دیگه اینطور نیستند ! چون تو استثنایی هستی و بیشتر بهت توجه دارن بیشتر دوست دارن اگر هم خطایی کنی زود بخشیده میشی . خدا برات پارتی بازی کرده گفته بیا اینو یواشکی بهت بدم کسی نفهمه اونو جلو همه بهم بده که بقیه به این راحتی نفهمن من به تو چه چیزایی یواشکی دادم .

حسن باز پرسید : چی میشد خدا بهمون همه چی میداد ؟
_ اگه بخوایی تو رستوران که این همه غذا هست از همه غذا برا خودت بکشی تو بشقابت پر میشه و ازش میریزه .
آدم هم مثل ظرفه یه گنجایشی داره مثلا 10 تا مهره ! اگه خدا بخواد بهت دو تا مهره بزرگ جایزه بده و جا نداشته باشی باید چیکار کنی ؟ باید دو تا بزاری بیرون ...
وقتی تو دل مامانت بودی خدا اومده بهت گفته : میخوایی بهت دو تا هدیه بدم که همیشه همرات باشه ؟ تو فکر کردی که 10 تا مهره معمولی بهتره یا یا اینکه دو تا مهره خیلی بزرگترکه اونم هدیه خداست رو داشته باشی ؟ نمیشه که هدیه خدا رو رد کرد حتما یه چیز خیلی خوبه ! تو اون وقتی که تو دل مامانت بودی اینقدر عاقل بودی که هدیه خدا رو تو سینه ت نگه داشتی و اون دو تا مهره رو بیرون انداختی که مهره های هدیه خدا رو تو دلت جا بدی .

در آخر امیر پرسید :
پس جواب سئوالتو فهمیدی گزینه چندمه ؟ گزینه سوم . اون چیه ؟

حسن در جواب گفت :
برای که خدا خیلی منو دوس داشته واسه همین نابینا شدم خیلی منو دوس داشته که استثنایی منو خلق کرده وگرنه مث همه آدما میشدم پس یعنی خدا منو بیشتر از تو دوس داره .
...

توضیحات امیر مثل همیشه خیلی قشنگتر از اونی بود که بشه اون رو نوشت و حسی قدرشناسی و خداشناسی که رد و بدل شد بسیار والاتر از چیزی بود که بشه اون رو به قلم آورد .
واقعا خوشا به حال حسن که این همه حواس زیباشناسانه برای درک بیشتر خدای یکتا دارد .

خدایا شکرت که من نابینام . این آخرین جمله حسن بود .
متشکرم امیر .
خدایا سپاسگذاریم . من ، امیر و حسن که خیلی دوستش داری .