فيلم ها همچون آينه ها و پنجره ها: نمايش معلوليت ها در فيلم
منصوره رادفر
فيلم ها برای ما چه کاری انجام می دهند و ما چه انتظاری از فيلم ها داريم؟
اين طور به نظر می رسد که برخی فيلم ها، همانند يک آينه به کار می روند تا وضعيت بشر را به ما نشان بدهند و برخی فيلم ها همچون يک پنجره عمل می کنند که بواسطه آن ما از نزديک متوجه چگونگی روابط انسانيمان و در نهايت متوجه برتری خداوند می شويم.
اصولاً وقتی يک فيلم به عنوان "آينه" به کار می رود و جامعه را در خودش منعکس می کند، بيننده حساس ميزان صحت، بی طرفی يا اهميت موضوع مطرح شده را تشخيص می دهد. به علاوه وقتی تمرکز اوليه يک فيلم به کار رفتن همچون يک"پنجره" يا "دريچه" درون تجربه بشری است، پس ما می بايست متوجه باشيم که: آيا تجربه زندگی شخصی که تحت بررسی و تحقيق قرار گرفته در فيلم، قابل اهميت و نمايش هست؟
در فيلم هايی با درونمايه معلوليت ، اولين مسئله ای که بايد به آن توجه کنيم، ديد و نگرش فيلمساز است. آيا اين فيلم، همانطور که احساس و درک کارگردان را به تصوير می کشد، بازخورد آن را از نگاه جامعه به معلوليت نيز جستجو می کند يا صرفاً می خواهد ما را به عنوان تماشاگر به درون شخص معلول يا تماشای تجربه ديگران در رابطه با معلوليت دعوت کند. يک فيلم برای آنچه می خواهد بگويد،(همچون يک "آينه" يا همچون يک "دريچه") تا چه اندازه می تواند مسلط و موفق عمل کند؟
تغيير نگرش های اجتماعی:
يک مسئله مهم درباره فيلم هايی که همچون "آينه" با معلوليت ها سروکار دارند (که اين هم اشاره دارد به طرز تلقی اجتماعی در رابطه با موضوع)، بررسی تاريخ تعامل بين معلوليت ها و فيلم است. "martin f.norden" که پروفسور ارتباطات در دانشگاه ماساچوست امريکاست اين مسئله را به طور جامع مورد پژوهش و بررسی قرار داده و نتايج تحقيقات خود را به اين گونه مطرح کرد که سالهای طولانی بدليل اينکه ملت امريکا اشخاص معلول را به عنوان موضوعاتی برای تمسخرکردن يا مظهر شوخی تلقی می کردند، سينما نيز، مردم معلول را با نقش ها و تمثال های بی عاطفه و بی احساس و خنده آور نمايش می داد.
اما جنگ جهانی دوم يک تغيير در طرز برخورد عمومی مردم با معلولين به ارمغان آورد. از اين طريق که فيلم هايی از شجاعت کهنه سربازان مجروح ساخته شد که وضعيت معلولين و ديد جامعه را از استهزا و تمسخر معلولين به سمت و سوی بهتری سوق می داد اما متاسفانه اين حرکت، دائمی نبود.
به دنبال مراجعه روز افزون فيلمسازان به معلوليت ها در زمان بعد از جنگ، و همچنانکه طرز تلقی اجتماعی به موضوع تغيير می کرد، صنعت سينما، بر آن شد که به جاي پرداختن به نقص های افراد معلول، تصويری عادی و انسانی از آنها ارائه کند. در نتيجه فيلم ها همچون آينه هايی از جامعه، شروع به نمايش و بازتاب تصاوير مثبت تری کردند. يکی از اولين فيلم های بعد از جنگ در رابطه با معلوليت، فيلم"بهترين سالهای زندگی ما" بود. يک گروه از کهنه سربازان ارتش آمريکا بعد از جنگ جهانی دوم به خانه برمی گردند درحاليکه در زمينه تطبيق و سازگاری با جامعه مشکلات جدی دارند. يکی از آنها يک سرباز قديمی بود که هر دو دستش را در جنگ از دست داده بود. نقش اين سرباز را درواقع يک شخص معلول بازي می کرد که برای اين بازی خوبی که ارائه کرد،جايزه اسکار بهترين هنرپيشه مستند را دريافت کرد. اين فيلم از معلوليت برای تجليل شجاعت و رشادت مردی استفاده کرد که بدون ترحم و دلسوزی برای خودش به زندگی ادامه می دهد.(که بعد ها بسياری از فيلم ها اين خط داستانی را دنبال کردند.)
در فيلم"Passion Fish"(John Sayles)، يک خانم هنرپيشه معروف در سريالهای تلويزيونی بعد از يک سانحه تصادف با اتومبيل، از هر دو پا فلج می شود و به خانه قديمی خود برمی گردد. در ابتدا همه اوقاتش رابه تلخی وناراحتی از وضع پيش آمده می گذراند و ناراحتيش را با بدرفتاری با پرستارانی که استخدام می کند نشان می دهد. اما آخرين خانم پرستار به دليل مشکلات شخصی که دارد حاضر به تحمل اين شرايط است. فيلم روی چگونگی دوستی اين دو زن و کمک آنها به يکديگر تمرکز می کند. اين فيلم بيشتر همچون يک دريچه عمل ميکند چرا که بر آنچه جامعه درباره معلوليت می پندارد، متمرکز نيست ليکن بر درون اين زن که معلول شده تمرکز دارد، خانم هنرپيشه با يک ضربه شديد روبرو شده و می تواند زندگی ای سرشار از تلخی و نوميدی برای خودش در پيش بگيرد و يا به دور از ترحم و ناراحتی برای خودش به سمت بهبود اوضاع قدم بردارد و نسبت به يک زندگی مملو از بغض واکنش نشان دهد.
در فيلم "بازگشت به وطن" (coming home) يک معلوليت جنگی برای نشان دادن نتيجه حاصل از جنگ – پايان دوره ای از خشم و نفرت- به کار می رود. در فيلم، تغييراتی که در طرز تلقی شخص معلول نسبت به معلوليت خودش روی می دهد نشان داده می شود. و البته فيلم بسيار فراتر از بيان مشکل حرکت در شخصيت اصلی فيلم که از کمر به پايين فلج و بسيار پرخاشگر و نااميد است می باشد. اين فيلم يکی از اولين فيلمهايی بود که به طور واضح با روياهای جنسی يک معلول سرو کار داشت.
امروزه در فيلم هايی که با موضوع معلوليت مرتبط هستند، يک عنصر حياتی ديده می شود. کمترين اشاره ای به شخص معلول که در آن ترحم يا تمسخر صورت گرفته باشد، صداقت امانت را در اثر از بين می برد. چرا که درکی که جامعه از معلوليت دارد، ديگر مضحک و خنده دار نيست و از ديد جامعه، آنها مخرب و مهلک و کشنده نيستند. بلکه آنها يک "مبتلا" هستند در ذات وجود که اين هم می بايست پذيرفته شود و به سمت رشد و پيشرفت و بهتر زندگی کردن جهت دهی شود. فيلم هايی که اين نکته را به طور هنرمندانه نمايش می دهند می توانند همچون يک آموزش برای انواع فيلمهای مرتبط با معلوليت ها به کار روند.
فيلم "Being There" بر اساس رمانی از Jerzy Kosinski ساخته شد که در آن مردی به نام (چنس) chance که عقب مانده ذهنی است به عنوان باغبان در خانه ای با پيرمرد ثروتمندی زندگی می کند. او از باغ خانوادگی با مهارت قابل توجهی نگهداری ميکند. تا زمانی که پيرمرد از دنيا می رود و چنس آواره خيابانها می شود. در حاليکه هيچ شناختی از دنيای بيرون- به جز آنچه که در تلويزيون ديده- ندارد.چنس با يک اتومبيل تصادف می کند و زوج جوانی از روی خيرخواهی او را به بيمارستان می برند... به اين ترتيب خط داستانی فيلم به سمتی می رود که بر اثر يک سوءتفاهم، چنس با يک رئيس دانشگاه امريکايی همراه می شود که نظرات ساده او درباره باغبانی را به عنوان جملات کنايی دررابطه با چگونگی تاثير بر علم اقتصاد تفسير می کند. جمله « در يک باغ، موجوداتی رشد می کنند...» از ديد رئيس دانشگاه يک نظريه ژرف و موثر در توسعه اقتصاد ملی معنا می شود!
شوخی و مزاح در اين سوءتفاهم، نه در درک محدود چنس بلکه نسبت به رئيس دانشگاه و در نهايت نسبت به يک رسانه جمعی ساده لوح هدايت می شود که مشتاق است نظرات ساده و بی معنی را همچون دانشی خردمندانه و پر معنی بپذيرد! فيلم با يک تذکر الهام بخش به پايان می رسد، هنگامی که تعدادی پيرمرد خردمند و فرزانه در واشنگتون امکان اينکه چنس در انتخابات رياست جمهوری نامزد شود را بررسی می کنند، تصوير آخری که ما از او داريم، مرد ساده ای است که در آبها قدم می زند...
در اينجا فيلم هم مانند "آينه" و هم يک "پنجره" به کار می رود. يک "آينه" روی سطحی بودن زندگی سياسی مدرن، و يک "پنجره" به سوی اشتياق و تمايل مردم ساده لوح برای ديدن آنچه خودشان دوست دارند که در ديگران ببينند.
فيلم" Forrest Gump"، فيلم ديگری است که اين برخورد را اتخاذ می کند و از ديد يک مرد "ساده دل" و تفسير دنيای غيرعادی که او می بيند، قصه اش را می گويد. فيلم رشد و نمو فردی عقب مانده ذهنی را در جامعه معاصر آمريکا نشان می دهد. شايد در نظر اول موفقيت و پيشرفت برای يک عقب مانده ذهنی در جامعه آمريکا امری محال و بسيار دشوار به نظر برسد، اما زندگی فارست گامپ نشان می دهد که چگونه فردی مانند او می تواند با تکيه بر استعداد های خود موفقيت، سعادت و حتی شهرت و قهرمانی را برای خود به ارمغان آورد. فيلم، جنگ ويتنام را به صورت ريشخندوار به شوخی می گيرد.
"پای چپ من"، فيلمی است که يک معلوليت حاد را به عنوان موضوع اصلی فيلم در بر دارد. در اينجا يک مرد مبتلا به فلج مغزی، که فقط از اعضای بدن خود ميتواند پای چپ خود را، آن هم بسيار محدود، حرکت دهد ديده می شود. فيلم بر اساس يک داستان واقعی از Christy Brown، بيننده را به تماشای معلوليت شخصی و تماشای زندگی او در ميان موقعيت هايی از علاقه و اشتياق، ناکامی و نااميدی وا می دارد. يک فيلم اميدبخش که بر اراده و خواستن استوار است ، چرا که Brown، از شرايط، فاتحانه بيرون می آيد، و اشاره دارد به اينکه هيچ نوع معلوليتی نمی تواند چندان مهم باشد،چرا که روح بشر يک ظرفيت استثنايی برای رشد و غلبه کردن دارد.
به راستی فيلم ها از بسياری جهات، پرسش قديمی مرغ و تخم مرغ را مطرح می کنند: کدام يک اول آمدند؟ شيوه برخورد روشنفکرانه مردم به معلوليت، بر سينما تاثير گذاشت يا سينما بر تغيير اين طرز برخوردها؟! به احتمال زياد، ترکيبی از هر دو. در رابطه با موضوع معلوليت، جامعه تعاريف و خطوط اصلی را تعيين می کند اما سينما با نمايش شرايط و موقعيت ها در فيلم ها کمک می کند که طبيعی و قابل پذيرش بودن يا نبودن آن تعاريف و طرز برخوردها(چه مثبت و چه منفی) مشخص شود.
بعد از سال های بسيار که بشر با معلولين همچون آدم های بدذات و مضحک رفتار کرده بود، اين اواخر در فيلم ها به صورت "نرمال" پديدار شد. سينما با نشان دادن" برگشت" همچون آينه ای در يک فيلم، آسيب و صدمه وارد شده به اکثريت مردمی که متفاوت از ما هستند، وقتی که به شيوه و روش منفی با آنها رفتار می کنيم را به تصوير می کشد. سينمايی که يک "پنجره" را بر روح بشريت باز می کند و بينش و بصيرت را به درون ما عرضه می کند، و به ما يادآوری می کند که همه ما يکسان هستيم و خداوند همه ما را- صرف نظر از تفاوت های ما- بطور مساوی دوست دارد، تاثيرات مهمی بر جامعه ما داشته و ما را از انسانهايی که مرتکب تعصب و ترس هستيم به انسانهايی که ديگران را نه با ظاهرشان بلکه بواسطه درون آنها قضاوت می کنند تغيير می دهد.
منبع : روزنامه آفتاب يزد (24 دی ماه 1392)