زهرا و مراقبت اجتماعی
همراه دو فرزندش وارد اتاق مددكاري شد هر دو دختر اولي سالم هشت ساله دومي هم دختر حدود هفت ساله . دختر منگوليسم بود . اندامي ظريف ، موهاي گرد و كوتاه . چتري موهايش روي پيشوني اش رو گرفته بود . شيطون بود . تحركش هم خوب بود . صاف اومد جلوي ميزم . مادر كه زني حدودا چهل ساله بنظر ميرسيد خيلي خسته بنظر مي رسيد . به عادت هميشگي بعد از سلام و خوشامد گويي تعارف كردم كه روي مبل كنار ميزم بنشيند همراه كودكانش نشست .
بهم گفت كه از صبح تو راه بودند الان كه نزديك ظهر بود رسيدند منزلشان سمت شهريار بود بهش گفتم چي شده اومدي اينجا؟ كسي اينجا را بهت معرفي كرده ؟ گفت : آره و اسم فردي را آورد كه من نمي شناختمش . گفت كه براي فرزندش به اينجا مراجعه كرده و گفت اگر ميشه كاري براي فرزندش بكنم . بيشتر با هم صحبت كرديم و در حين صحبت نيز به زهرا ( كوچولويي كه به همراه مادرش آمده بود )نگاه مي كردم چقدر سرحال بود وشاداب .
مادرگفت كه اين بچه تو خونه هست و شوهرش هم كارگر خدماتي بوده و آبدارچي بوده مدتي هست كه بيكار شده . دنبال جايي بود كه بتونه بچه اش اونجا تعليم بگيره و گفتاردرماني و كاردرماني باهاش كار كنند . البته صحبت كردن كودك نسبتا خوب بود و مفاهيم خوب ميرسوند . از ش پرسيدم زهرا چند سالشه ؟گفت كه هفت ساله است . كمي با زهرا صحبت كردم و سربه سرش گذاشتم او هم جواب مي داد و مي خنديد .
به مادرگفتم فرزندش شرايط خوبي دارد و ميتواند مدرسه برود و بهتراست كه وي را ثبت نام كند مادر گفت منزلشان تا مدرسه ايي كه كودكش بخواهد برود يكساعت و نيم طول مي كشد او هم هزينه اين كار را ندارد بخاطر همين نمي خواهد او را ثبت نام كند .
بچه ها بنظر گرسنه ميامدند تماس گرفتم با واحد آموزش و گفتم برايشان تغذيه آوردند كيك و بستني . كودك بزرگتر در حين صحبت كردن من با مادر خودش را به من خيلي نزديك كرده بود وقتي بستني وكيك را ديد چنان ذوق زده شده بود گفت خاله دستت درد نكنه گفتم نوش جونت دخترم .
مجددا با مادر صحبت كردم و تماسي گرفتم با دوست خوبي كه درآموزش و پرورش استثنايي در قسمت مددكاري و مشاوره داشتم تبادل نظر كرديم و به اين نتيجه رسيديم كه مادر كودك را ببرد جهت ثبت نام من هم با واحد مددكاري و مشاوره مدرسه صحبت كنم تا ببينيم چقدر ميتونيم هزينه ها را پايين بياوريم براي مادر توضيح دادم كودكش اگر مدرسه برود توانايي هايش خيلي بالاتر خواهد شد و بعد از مدرسه ميتواند جهت حرفه آموزي درسن بالاتر براي فرزندش اقدام كند ولي اگر او را ثبت نام نكند سنش از حد قوانيني كه آموزش و پرورش تعيين كرده بالاتر برود ديگر اين بچه نميتواند از خدمات آموزشي وتوان بخشي در مدرسه استفاده نمايد مادر نيز پذيرفت و قرارشد نتيجه كار را طي تماس تلفني به من گزارش كند . موقع رفتن مددجو با هماهنگي با دفتر مديريت به خانواده سبد كالاي ماه رمضان كه خيرين براي مددجويان آورده بودند براي اين كودك و خانواده اش درنظرگرفتيم .
درخيلي موارد مددجوياني كه به ما مراجعه مي كنند شرايط تحصيل را دارند و گاها خانواده بنا به بعد مسافت ،مشكلات مالي ، اشتغال پدر و مادر ، معلوليت فرزند ديگر ، بيماري ، و خيلي موارد ديگر از گذاشتن كودك داراي معلوليت به مدرسه خودداري ميكند و آنچه كه مسلم است زماني كه به ما مددكاران مراجعه ميكنند بايستي ما خانواده را به سمتي درست هدايت كنيم و با مشاوره هايي كه در اختيار خانواده قرار ميدهيم آنها را تشويق ميكنيم كه پيگير وضعيت آموزشي وتوان بخشي فرزندشان باشند ضمن اينكه ما هم كنارشان خواهيم بود و در مواقع لازم كمكشان خواهيم كرد .
مراقبت اجتماعي در واقع از وظايف مهم ما مددكاران اجتماعي در مورد مددجويانمان مي باشد كه بايد با ديدي آگاه و دانشي نوين و تخصص هاي لازمه به كمك خانواده هاي داراي مشكل بياييم .
در مورد اين مددجو قراري كه با خانواده گذاشته شد اين بود كه خودشان مراجعه به مدرسه داشته باشند ثبت نام كنند و درخصوص هزينه اياب و ذهاب نزد واحد مددكاري و مشاوره بروند و مشكلاتشان را صادقانه بازگو نمايند و تقاضا كنند كه اين هزينه را برايشان پايين بياورند و درصورت لزوم نزد مدير هم بروند درصورت حل نشدن مشكلشان تماس با دفتر مددكاري ما بگيرند تا ما هم پيگير بشويم و راههاي لازمه را براي كمتركردن هزينه اياب و ذهاب اين كودك فراهم كنيم .
زماني كه مادرهمراه فرزندانش داشت از واحد مددكاري اجتماعی خارج مي شد ايشان را تا جلوي دراتاق همراهي ميكردم به چهره مادر نگاه كردم واقعا چهره خسته ايي كه درابتداي ورودش داشت در زمان خارج شدن تبديل شده بود به چهره ايي مصمم و من هم همين را مي خواستم .